به گزارش عصرتبریز، در دل یکی از محلههای قدیمی تبریز، جایی میان کوچههای باریک و دیوارهای آجری که بوی زندگی میدهند، خانهای هست که با آمدن محرم، رنگ دیگری به خود میگیرد. خانهای که شاید از بیرون چیز خاصی به نظر نرسد، اما وقتی درِ آهنیاش باز میشود، با هر قدم، حسینیهای کوچک پیش رویت نمایان میشود؛ خانهای که در روز ششم محرم، به روضهخانهی حضرت علیاصغر (ع) تبدیل میشود و قلبهای داغدار را تا دشت کربلا میبرد.
صاحب این خانه، زوجی جوان به نام عبدلی هستند؛ زن و شوهری که با همهی سادگی و محدودیتهای مالی، چهار سال است که چراغ عزای کوچکترین شهید کربلا را در این خانهی اجارهای روشن نگه داشتهاند.
خانم عبدلی با لبخندی که پشت آن اندوهی شیرین پنهان است، میگوید:
«ما بچه نداریم، اما این گهواره وسط مجلس، بچهی دله… نذر حضرت علیاصغره. هر سال که میذاریمش، حس میکنیم امام حسین مهمون خونهمونه.»
گهوارهای چوبی که در وسط اتاق پذیرایی گذاشته شده، با پارچههای سبز، گلهای سفید و نخی از اشک و امید تزیین شده. گهوارهای که حالا، بیش از یک شیء نمادین، به نشانهای از عشق، ایمان و بیتابی تبدیل شده است.
فضای خانه، از یک هفته پیش، کمکم حال و هوای دیگری به خود گرفته. پردههای سیاه، پرچمهای سرخ و سبز، عکسهایی از علیاصغر و نورهای کوچک که از سقف آویزان شدهاند، همه با دقت و عشق جای گرفتهاند تا خانه برای روز موعود آماده باشد.
ساعت حدود پنج عصر است. زنان محل یکییکی وارد میشوند. بعضی با تسبیح، برخی با دستمال اشک. صدای مداحی بلند میشود. بانویی با بغضی سنگین میخواند: «لالایی علیاصغر… گل پرپر علیاصغر…»
و اشک است که در فضا جاری میشود؛ اشکی نه فقط برای غربت یک کودک، بلکه برای تمام دلهایی که هنوز تشنهاند؛ تشنهی عدالت، حقیقت و نوری از جنس کربلا.
آقای عبدلی مردیست ساده با شغلی معمولی، اما دلی به وسعت آسمان دارد. میگوید: «تا وقتی نفس میکشیم، این خونه باید حسینیه بمونه. صدای عزای حسین نباید از خونهی ما قطع بشه. اگه یه روز مجبور بشیم از این خونه بریم، پرچم امام حسین رو با خودمون میبریم. اگه شده زیر یه چادر، باز هم روضه رو برپا میکنیم.»
در حیاط، دیگی بزرگ روی شعلهی گاز در حال جوشیدن است. بوی گلاب و اسپند در هوا میپیچد. خانم عبدلی با کمک دو همسایه در حال پختن آش نذری هستند.
در کوچه، کودکان بازی میکنند. اما صدای مداحی که از بلندگو پخش میشود، کوچه را به فضای دیگری میبرد. انگار کربلا، نه در فرسنگها آنسو، که همینجا، پشت همین دیوارهای آجری جریان دارد.
وقتی مراسم تمام میشود، زنان یکییکی خداحافظی میکنند. ظرفهایی از شربت و خرما و آش نذری میانشان تقسیم میشود؛ تکههایی از مهربانی که در دلها باقی میماند.
آری در دل کوچههای تبریز، صدای «یا حسین» همچنان میپیچد. این خانه، با گهوارهای چوبی و قلبهایی پر از شور، هر سال کربلا را زنده میکند.
خانهای که شاید نه از وسعت، بلکه از عمق عشقش شناخته میشود. خانهای که در دل کوچههای تنگ، چراغ محرم را روشن نگه داشته است. شاید همین خانهها، همین دلهای بیادعا هستند که محرم را قرنها زنده نگه داشتهاند…
- خبرنگار: قمر طالبی