عصر تبریز: کتاب «صد دقیقه تا بهشت» یکی از بهترین کتابهایی است که سیره عملی شهید بهشتی را با قلمی زیبا، صریح، دقیق و مستند به رشته تحریر درآورده. این کتاب شامل صد خاطره و برش از زندگی آیتالله بهشتی است که خواندنش قطعا صد دقیقه هم وقت شما را نمیگیرد. در ادامه چند نکتهای […]
عصر تبریز: کتاب «صد دقیقه تا بهشت» یکی از بهترین کتابهایی است که سیره عملی شهید بهشتی را با قلمی زیبا، صریح، دقیق و مستند به رشته تحریر درآورده. این کتاب شامل صد خاطره و برش از زندگی آیتالله بهشتی است که خواندنش قطعا صد دقیقه هم وقت شما را نمیگیرد. در ادامه چند نکتهای از «صد دقیقه تا بهشت» می آید:
*با بی ادبی بلند شد به توهین کردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: «حق نداری راجع به یک مسلمان این طوری حرف بزنی.» هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند کهیعنی بگذریم.گفت: «شریعتی که جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.»
*با غرور گفتند که باید مناظره کنیم. حتما هم بهشتی باید طرف مناظره ما باشد. هشت نفری نشسته بودند روبروی بهشتی برای مناظره. آخر جلسه آمده بودند برای خواهش: «خواهش می کنیم پخش نشود، آبرویمان میرود.» بهشتی سفارش کرده بود پخش نشود. هیچ وقت هم به رویشان نیاورد. انگار جلسهای نبوده.
*به جمع رو کرد و گفت: «قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست وزیری میخوره. حیف که التقاط و نفاق داره. اگر نداشت مناسب بود.» تو بدترین حالت هم انگشت میگذاشت روی نکات مثبت.
*با جدیت میگفت: «بهشتی سنیه! “اشهد ان علیا ولی الله” رو نمیگه.» گفتهبود شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشتباه میکنی. به بهشتی هم سپرده بود که فلانی میاد این جمله رو بلند بگو. اذان و اقامه رو گفت، ولی خبری از این جمله نشد. به بهشتی اعتراض کرد که هر شب میگفتی، حالا امشب چرا؟ گفت: «اگه امشب میگفتم به خاطر اون آقا بود. ولی من که همه وجودم محبت علی(ع) است، چرا باید برای یک نفر بگویم.»
*به قاضی دادگاه نامه زده بود که: «شنیدم وقتی به ماموریت میروی، ساک خود را به همراهت میدهی. این نشانه تکبر است که حاضری دیگران را خفیف کنی.» قاضی را توبیخ کرده بود حساس بود؛ مخصوصا به رفتار قضات…
*از دیدار امام برمی گشت. رفته بود توی فکر. امام خواب دیده بود عباش سوخته؛ به بهشتی گفته بود مواظب خودتان باشید. می گفت از امام پرسیدم چرا؟ جواب داده بود: «آقای بهشتی! شما عبای من هستید.»
*بهش میگفتند: انحصار طلب، دیکتاتور، مرفه، پولدار.دوستانش دوستانه گفته بودند چرا جواب نمیدی؟ تا کی سکوت؟ میگفت: مگه نشنیدید که قرآن میگه « ِانَ الله یدافعُ عن الذین امنوا» یعنی یه وظیفه برای منه که ایمان آوردنه یکی هم برای خدا که دفاع کردنه. دعا کن وظیفه خودمو خوب انجام بدم اون کارش و خوب بلده …
*از بهشتی پرسید: روحانی هم میتونه تو شورای شهر بره؟گفت: روحانی همه جا میتونه بره به شرط اینکه علم اون رو داشته باشه؛ نه اینکه تکیهاش به علوم حوزوی باشه. گفت: صرف روحانی بودن به فرد صلاحیت ورود به کاری رو نمیده.
*با اون قد کوچک و سن کمش میاومد داخل جلسات حزب جمهوری قرآن میخوند. اون روز دیر کرده بود. رئیس جلسه گفته بود تا نیاید شروع نمیکنیم. تا اومد بهشتی به احترامش ایستاد و مثل یه مرد باهاش دست داد. قاری کوچک ذوق زده شده بود.