کدام تختی؟ تختی روی سکو یا تختی افسرده؟
کدام تختی؟ تختی روی سکو یا تختی افسرده؟
در کل فیلم غلامرضا تختی مجموعه ای از تناقض ها است. تختی یکجا طرفدار مصدق است، یکجا با شاه دست می دهد و بازوبند پهلوانی می گیرد. یکجا هدیه مدیران را پس می دهد اما از یک طرف دنبال امتیاز گرفتن از همان مدیران برای دیگران است.

عصرتبریز – مجید پالوایه: «تختی» فیلمی به کارگردانی بهرام توکلی که شاید بهترین جمله درباره آن همان است که منتقدان گفته اند: “نشد که بشه”

غلامرضا تختی روایتی از اسطوره معاصر ایران است. او که بر مبنای روایت توکلی از فقر و تنگدستی به شهرت و افتخار رسید و در پایان از تنگناها به تنگ آمد و خودش آخرین برگ دفتر عمرش را نانوشته بایگانی کرد.

فیلم بیشتر از آنکه روایت گر تاریخ و یا روشنگر نقاط مبهم زندگی این اسطوره ورزش و اخلاق باشد، زور آزمایی گریم و چهره آرایی است.

فیلم توکلی چند جمله بیشتر نیست؛ تختی آدم خوبی بود، به مردم کمک می کرد، هیچ چیز را برای خودش نمی خواست، مردم او را دوست داشتند، حاکمیت از محبوبیتش متنفر بود، تختی اشتباه نمی کرد، خیلی دشمن داشت، اصلا تختی نقطه سیاه در زندگی اش نداشت، تختی شکست نمی خورد، اصلا او قابل نقد نبود، تختی خیلی خوب بود.

در کل فیلم غلامرضا تختی مجموعه ای از تناقض ها است. تختی یکجا طرفدار مصدق است، یکجا با شاه دست می دهد و بازوبند پهلوانی می گیرد. یکجا هدیه مدیران را پس می دهد اما از یک طرف دنبال امتیاز گرفتن از همان مدیران برای دیگران است. برای برادرش لابی نمی کند اما برای غریبه ای که نمی شناسد دنبال کار می گردد؛ از یک طرف حقوق دولت را می خواهد، از یک طرف می خواهد جلوی همان دولت بایستد.

فیلم نقاط مبهم بسیاری دارد، تختی مهمانی نمی رود، اما معلوم نیست در کدام مهمانی با همسرش آشنا می شود. معلوم نیست چرا بی دلیل مدیران و حاکمان با او بد می شوند. یکجا پرچمدار المپیک است آنهم زمانی که دعوای مصدق و شاه برقرار است و او سخنران دانشجویان است، اما دور بعد معلوم نیست چرا پرچم را از او می گیرند و به رفیقش می دهند تا ارتباطشان قطع شود.

مردمی که او را در زمان شکست و بی پولی هم دوست داشتند چرا به روایت راوی متهم به قتل غلامرضا تختی می شوند.

کارگردان که خود می داند روایت فیلم چقدر ناقص است می خواهد با چند نریشن و صدایی که خود را خبرنگار می خواند خود را تبرئه کند؛ “هیچ کس نمی تواند ادعا کند همه چیز را درباره زندگی غلامرضا تختی می داند…”

حال سوال اینجاست: وقتی همه چیز را نمی دانیم و تنها قسمت های کوچکی از پازل زندگی این قهرمان را می دانیم چرا دنبال روایت آن هستیم. فیلم برای آن نیست که بسازند و بگویند فیلم ساختیم، فیلم تاریخی باید حرف جدید برای گفتن داشته باشد.

کاش فیلم تکلیف خودش را مشخص می کرد، تختی مرد سیاست بود یا نبود؟ اگر اهل سیاست بود رفتارش مردمی نبود، نام این کارها پوپولیسم است، اگر مرد سیاست نبود و فیلم می خواهد این را بگوید چرا وسط معرکه کودتا بود و بین دانشجویان سخنرانی می کرد؟ تناقضی که هرگز در فیلم شفاف نمی شود.

تختی بی شک سیاسی بود، اما نه از جنس یک دیپلمات، بلکه سیاستمداری مغلوب احساس که وقتی عرصه بر او تنگ شد به جای رفتار سیاسی به لاک خودش خزید و آن روح سرکشش به افسردگی رسید. تختی خودکشی نکرد که زنده بماند، بی شک تنها عاملش افسردگی بود.

تختی قطعا قربانی مردم و مسئولین نبود، قربانی بازی در تشک سیاست شد، تشکی که در آن باید رودرروی دیپلمات های پشت میز نشین می ایستاد و هرگز توان مبارزه با آنان را نداشت.

تشکی که تختی در آن شکست خورد حالا در میدان رسانه تشکیل شده است، یکسو مدیران رسانه و دست های پشت پرده آن ایستاده اند و در سوی دیگر عادل فردوسی پور. حالا چه کسی قرار است شکست بخورد گذر زمان تعیین خواهد کرد.