داستان پلیس و گدا و فوتبالیست های ۷ میلیونی!
داستان پلیس و گدا و فوتبالیست های ۷ میلیونی!
داستان فوتبال پایه استان آذربایجان شرقی موازی با کل کشور به شدت دراماتیک و پر از حاشیه است.

عصرتبریز – سعید عبدی: یکی از آشنایان قدیمی که اینک در دهه شصتم زندگی اش قرار دارد داستانی را برایمان نقل کرد که بسیار قابل تامل بود. حدود ده سال پیش در یکی از میادین معروف شهر تبریز مامور زحمت کشی (!) خدمت می کرد که تاکتیک ویژه ای را برای پر کردن جیب خود از راه های دیگر اتخاذ کرده بود. تاکتیکی که از آن یاد می کنیم به قدری حرفه ای بود که سال های سال ادامه داشت و هیچ ضد تاکتیکی توان از پیش رو برداشتن آن را نداشت. تاکتیک از جایی آغاز می شد که مامور یاد شده با جدیتی خاص جلوی یک سیگار فروش یا هر فروشنده دوره گردی سبز شده و خواستار ترک آن محل می شد. طبق قانون آنچه که مامور از فرد مورد نظر می خواست روی کاغذ کاملا قانونی و قابل تقدیر بود اما این تمام ماجرا نبود و داستان تازه در ابتدای خود قرار داشت. پس از دقایقی بگو و مگو همراه با خواهش و تمنای سیگار فروش یا دست فروش کنار خیابان، مامور زحمتکش داستان ما به یک شرط کاملا انسانی (!) حاضر به چشم پوشی از حضور او می شد. شرط یاد شده بسیار ساده و نیکوکارانه بود! از فرد خاطی خواسته می شد تا مبلغی را به عنوان کمک به متکدی آن سوی خیابان پرداخت کرده و خود را بیمه کند. بلافاصله این کار توسط سیگار فروش یا دستفروش خاطی انجام می گرفت بدون اینکه هیچ شک و شبهه ای به وجود بیاید. همه چیز به خیر و خوشی به پایان می رسید و این وسط دست یک فرد نیازمند هم گرفته می شد!

روز کاری مامور خیر ما که به پایان می رسید، شاهد اجرای مرحله پایانی تاکتیک مورد نظر بودیم. مرحله ای که در آن، مامور یاد شده سراغ همکار خود می رفت تا سهم روزانه اش را دریافت کند! آری همکار… کدام همکار؟ همان متکدی کنار خیابان! بله متکدی خیابان همکار آقای مامور بود که در پایان هر روز کاری به ازای هر خیری که مامور به سمتش روانه می کرد، درصدی را برایش کنار گذاشته و پرداخت می کرد. به این راحتی هر دو کاسب می شدند و نه سیخ می سوخت و نه کباب! این پروسه سال ها ادامه داشت و هزاران نفر با نیت نیکوکاری و البته راه افتادن کارشان مبالغی را به آقای متکدی پرداخت می کردند و این مبالغ هر شب روی هم جمع شده و بین مامور و متکدی تقسیم می شد! تاکتیکی که با ظرافت خاصی طراحی و اجرا می شد بدون اینکه کسی از آن مطلع شده و یا علیه آن باشد.

داستان بالا را نقل کردیم تا برسیم به فوتبال پایه و اوضاع خراب آن در استان آذربایجان شرقی که موازی با فوتبال پایه استان به سمت سرازیری در حال شتاب گرفتن است. برای فوتبالیست شدن در این شهر باید جیبی پر از پول داشت. البته معامله، معامله بدی هم به نظر نمی رسد چرا که می توانی سر کیسه را در آغاز کار شل کنی و در آینده به صدها برابر آنچه که پرداخت کنی دست یابی. البته کار به همین سادگی ها هم نیست چرا که از هر هزار نفری که به این شیوه وارد فوتبال می شوند شاید یک یا دو نفرشان به سرنوشت سعادتمندانه یاد شده دست پیدا کنند اما این فوتبال جذاب مگر حساب گری هم برای آدم می گذارد که بنشیند و دو دو تا چهارتا کند و به آخر این کار بیاندیشد. پدر سال ها کار می کند، در معدن، در اداره، در کنار خیابان (شاید یکی از همان دستفروش های خیر!) و خیلی جاهای دیگر تا تومنی دوزار روی هم جمع کند تا آینده خانواده ش را برای زندگی مرفه تر تضمین کند. اما همین تومنی دوزارها به یک باره و به یک چشم بهم زدن پای آقازاده ای خرج می شود که قرار است در آینده شاید و باید فوتبالیست شود.

همین چند روز پیش بود که نوجوان هراسانی را در خیابان دیدم. به قیافه اش می خورد که اهل تبریز نباشد. مشخص بود که دنبال آدرس است اما خجالت می کشید از عابران غریبه ای که هر کدام با هزاران هزار اندیشه خوب و بد، آدرسی را جویا شود که روی یک تکه کاغذ برایش نوشته بودند. کاغذ را پدرش به دستش داده بود و از پارس آباد اردبیل راهی تبریزش کرده بود. قرار بود به آن آدرس که آدرس یک ساندویچی در یکی از محله های تبریز بود رفته و چکی با مبلغ ۷ میلیون تومان را تحویل صاحب ساندویچی بدهد. این ها را زمانی فهمیدم که به قصد کمک به سمتش رفته و حالش را جویا شدم. برایم از آرزوهایش گفت، می خواست کریم انصاری فرد شود و به تیم های خارجی برود. آنجا گل بزند و به تیم ملی دعوت شود، یک زن خارجی پولدار مثل کریم هم گیرش می آمد بد نبود! این را که گفت گونه هایش گل انداختند! پدرش یک هفته ای در تبریز بود و بعد از کلی پرس و جو واسطه ای را پیدا کرده بود که با دریافت ۷ میلیون وعده جور کردن یک تیم را برای پسرش داده بود. قرار بود بعد از نقد شدن آن ۷ میلیون تومان، یک تیم که نام و سطحش هنوز معلوم نبود را جور کند تا کلید فوتبالیست شدن آقا پرویز قصه ما جور شود…

آدرس را دادم ولی در قبل از آن داستان بالا را هم برایش تعریف کردم. نگفتم نرو اما امیدوارم که داستان بالا باعث شود پرویز به خودش بیاید و برای فوتبالیست شدن راه دیگری را امتحان کند. راهی که از آن صحبت می کنم راه آسانی نیست اما شدنی است همان گونه که ستاره محبوبش کریم انصاری فرد توانست.