اینجا تراکتور حرف اول را می‌زند/آق قلا؛ پایتخت همدلی و همبستگی مردم ایران
اینجا تراکتور حرف اول را می‌زند/آق قلا؛ پایتخت همدلی و همبستگی مردم ایران
ترکمن صحرا که پیش از این به صحرا بودنش شناخته می‌شد حالا دریای سیلاب در برش گرفته و آب است و آب است و آب.

عصرتبریز – حمید شیرازی: “دریایِ ترکمن صحرا” غم انگیز ترین آرایه متناقض نمای ادبیات فارسی، برای ترکمن‌ها شده. مردمان خوش قلب و صبوری که این روزها هرچند گرگان رودشان سر ریز کرده ولی هنوز هم که هنوز است صبرشان لبریز نشده. مردم ساده و بی آلایشی که شاید سیل بهانه‌ای شد تا شناخته شوند اما به واقع خیلی پیشتر از اینها لیاقتشان چهره شدن بود.

ترکمن صحرا که پیش از این به صحرا بودنش شناخته می‌شد حالا دریای سیلاب در برش گرفته و آب است و آب است و آب. راستش سیل با آنچه که در فیلم و خبر می‌بینی متفاوت است. به سیلاب روان که می‌نگری خوف عجیبی وجودت را می‌گیرد و مقابل عظمت و غرورش خودت را کوچک و نحیف می‌شماری، وسط سیلاب که می‌ایستی انگار داخل دهان اژدهای هفت سر خطرناکی و هر لحظه امکان دارد ببلعدت اما همه اینها مقابل اراده و قدرت ایمان انسان چون اسب رام می‌شوند.

آق قلا فقط به سیل و زندگی آبکی این روزهای مردمش خلاصه نمی‌شود، آق قلا به پایتخت همدلی و همبستگی مردم ایران تبدیل شده. همه دست به دست هم داده اند تا گرهِ کار مردم را حل کنند، پشت به پشت هم داده اند تا مقابل سیل بایستند. شهر کوچکی که اتفاقات بزرگی در آن رقم می‌خورد.

از ورودی آق قلا که داخل می‌شوی مشخص می شود که اتفاقات زیادی در دل خود نهفته دارد. اولین صحنه‌ای که در اولین لحظه ورودی شهر به چشم می‌خورد، نفربرهای عظیم الجثه ارتش که هم چون هیولاهای آهنین می‌مانند و بیمارستان صحرایی سپاه در سمت دیگر خیابان است که خودنمایی می‌کنند.

از این ها که می‌گذری به میدان ورودی شهر می رسی، فرمانداری آق قلا تابلوی بزرگش از دور دیده می‌شود، ساختمان سفید و شیکی که به نظر تعطیل می‌آید، کمی جلوتر ایستگاههای صلواتی که با چایی از مردم و مسافرین پذیرایی می‌کند که تقریبا ده دوازده نفری جلویش دیده می‌شوند.

مغازه‌های باز که نشان می‌دهد شرایط عادی زندگی در اینجا ادامه دارد برای ماهایی که با خبر سیل به این شهر آمده ایم غیر عادیست. این شرایط تا میدان بعد از گرگان رود ادامه دارد. پل قدیمی گرگان رود را که با ترس و لرز رد می کنی تازه می‌فهمی که در این شهر پر حادثه چه خبر است. آب به کف پل رسیده و همین مسئله نگران کننده است که نکند پل فرو بریزد.

حالا دیگر پراید و پژو که تا همین چهار راه قبلی اصلی ترین وسیله نقلیه مردم بود جایش را به قایق های پارویی و تراکتور داده‌اند. گرگان رود آق قلا را به دو بخش مجزا و متفاوت تقسیم کرده، جنوب آق قلا بعد از چهار روز سخت زیر سیلاب حالا دیگر شرایط نسبتا عادی پیدا کرده اما هرچه که هست در بخش شمالی گرکان رود است. رود خروشان وسط شهر بهانه ای می‌شود تا به سراغ اهالی و ساکنان اطراف رودخانه برویم،مرد میانسال با کلاه ترکمنی لب رودخانه ایستاده و چنان به خروش گرگان رود زل زده و با زبان نگاهش حرف می‌زند که گویی روزهای سکون و آرامشش را به او گوش زد می‌کند جذبمان می‌کند، به سراغش می‌رویم و باب صحبت را باز می کنیم، اسمش باهادیر(بهادر) است. در مورد گرگان رود و سیل می‌پرسیم، با چشمانش به رودخانه اشاره می‌کند، می‌گوید نیازی به حرف زدن نیست همه چیز گویاست. منظورش رودخانه ایست که تا لبه ها بالا آمده و بعضی جا ها هم با یک موج کوچک به خیابان اطرافش لبریز می‌شود و البته حرکت آرام و کم شتابش.

“باهادیر” می‌گوید گرگان رود پیر شده، منظورش را می‌پرسیم، می‌گوید گل و لای گرگان رود زیاد شده و همین مسئله دلیل حرکت کند گرگان رود است. او می‌گوید باید قبل از شروع بارندگی ها فکری به گل و لای و لای روبی گرگان رود می‌شد، حالا ظرفیتِ کمِ رود باعث شده تا نتواند سیلاب شهر را در خود جای دهد. از باهادیر خداحافظی می‌کنیم به سمت شمال شهر که حالا چیزی شبیه ونیز شده راهمان را ادامه می دهیم. دیگر با سواری نمی‌شود جلو رفت، تراکتورها که در حال رفت و آمد هستند و امداد رسانی می کنند، غالبترین وسیله نقلیه شمال آق قلا شده اند، سوار یکی از تراکتورها می شویم و پیش می‌رویم، هرچه جلوتر می‌رویم عمق آب زیاد می شود و بعضی جاها تا یک متر می‌رسد.

این را از وضع اهالی و امدادرسان هایی می‌شود فهمید که تا کمر در آب فرو رفته اند. حیاط خانه ها پر از آب شده و آب تا طبقه همکف خانه ها به طور کامل نفوذ کرده، از خطی که روی دیوار خانه ها افتاده می‌شود فهمید که در روزهای گذشته آب تا یک و نیم متر و دو متر هم بالا رفته بوده.

آب باید برود!

پیرمرد حدود ۷۰ ساله ای که ساق شلوار گشاد ترکمنیش را تا بالای زانو کشیده دم در خانه اش ایستاده، با رویی گشاده برایمان دست تکان می دهد، نزدیک تر می‌شویم، به جویهایی که حالا کامل زیر آب رفته اند و دیده نمی شوند اشاره می‌کند که مراقبش باشیم تا داخلشان نیفتیم، حالا دیگر ما خودمان هم تا کمر در آب فرورفته ایم.

اسم پیرمرد آخمیر است. با لهجه شیرین ترکمنی ولی با صبر و آرامش ستودنی در مورد سیل می‌گوید. پیرمرد ترکه ای اول از ارتش و سپاه تشکر و از کمک‌هایی که در این چند روز برایشان رسیده ابراز خشنودی می کند. درمورد کمکهایی که رسیده می‌پرسیم، می‌گوید پتو، لباس گرم، جیره های غذایی و غذای گرم و آب آشامیدنی، عمده کمک هاییست که به مردم رسانده می شود.

او البته گلایه ای هم از نوع کمک رسانی‌ها دارد، می‌گوید برنامه ریزی و نظم مقداری کم است برخی محلات زیاد کمک رسانی می‌شود و روزانه چندین بار غذای گرم توزیع می‌شود و برخی محلات کمتر می رسد. از پیرمرد در مورد مشکلات و شرایطشان می‌پرسیم، شکر می‌کند و می‌گوید مشکل اول این است که آب از شهر خارج شود تا شرایط زندگی به حالت اول خودش برگردد. آخمیر می‌گوید ما خودمان خانه امان دو طبقه است و فعلا با چند تن از همسایه ها در طبقه دوم زندگی می‌کنیم اما این آب زیاد ماندش پی های ساختمان را سست خواهد کرد و هر لحظه امکان ریزش و تخریب دارند. او می گوید ورودی آب به شهر بیشتر از خروجی آب است و این باعث می شود تا آب پایین نیاید.

آخمیربا دست، تخت چوبی و قدیمیش که یک کلیم کهنه هم رویش انداخته و تا بالای پایه هایش درون آب است و پشت در ورودی خانه اش است گذاشته را نشانمان می دهد و می‌گوید شبها را روی این می‌خوابم البته گلایه آنچنانی هم ندارد و تنها خاسته اش خروج سریع آب از شهر است.

بازار جهاد داغ است

کوچه روبرو اما شلوغ است، تیم‌های جهادی در حال پخش کمک‌های مردمی هستند. پتو و غذای گرم و جیره های غذایی و بسته های بهداشتی را پشت تراکتورها به در خانه ها آورده و بین مردم تقسیم می‌کنند. جوان بلند قد با چهره گندمگون اما عصبانی به نظر می‌رسد، در حالی که با یک دست پلاستیک جیره را گرفته و پتوی خاکی را هم بغلش زده در دست دیگرش ظروف یک بار مصرف غذا ها را دارد و زیر لب غر می زند، سراغش می رویم که حرفهایش را بشنویم اما علاقه ای به حرف زدن ندارد. هرچه اصرار می کنیم فایده ای ندارد.

همچنان به زبان ترکمنی زیر لب می گوید، بعضی کلماتش را که معنیش را می فهمیم مشخش می شود که از حضور ما و دوربین ناراضیست. کمی صمیمی صحبت می کنیم و باب شوخی را که باز می کنیم به حرف می آید. می گوید راستش هرکه دوربین آورده کاری نکرده. نام یکی دو نا از چهره های مشهور را می گوید که روزهای اول آمدند و عکس گرفتند و رفتند. می گوییم نیامده ایم از خودمان عکس بگیریم، از مشکلات و شرایطتان بگویید. بغضش باز می شود. می گوید اگر  خط آهن را دو روز زود تر منفجر می کردند و مسیر بزرگتری باز می کردند سیل وارد شهر نمی شد و الان وضعیتمان این نبود. با عصبانیت یکی، دو تا هم بار مسئولین شهر آق قلا می کند و می گوید ما از خودمان می کشیم این ها نگذاشتند مسیر راه آهن را زودتر باز کنند، این مردم در فلاکت باشند خط آهن به چه دردشان خواهد خورد. احساس می کنیم بیش از این گفت و گویمان جوان ترکمن را به زحمت و ناراحتی می اندازد، ادامه نمی دهیم خداحافظی می کنیم جدا می شویم، حالا دیگر تیم جهادی هم که داشت امداد رسانی می کرد کارشان تمام شده به سراغشان می رویم و خسته نباشید می کنیم. از جوان پانزده شانزده ساله گرفته تا پیرمرد شصت هفتاد ساله و روحانی و یکی، دو تا پاسدار سبزپوش هم بینشان است، با صمیمیت تحویلمان می گیرند. با روحانی جوان هم صحبت می شویم. می گوید اهل تبریز و پنج روز است که اینجاست، ولی بعضی دوستانش از دومین روز عید همینجا هستند و به مردم سیل زده کمک می کنند. در مورد مردم و امداد رسانی ها می پرسیم، می گوید مردمان مهربان و امدادرسانان و جهادگران ایثار گر کنار هم باشند مگر می توان چیز دیگری گفت.

البته او هم گلایه ای از مسئولین دولتی دارد و می گوید دولت به میدان می آمد مردم اینچنین به زحمت نمی افتادند. کنارش مرد پنجاه شصت ساله ی ریز اندامی ایستاده که با جوان ها صحبت می کند. سراغش می رویم، اسمش “قدرت” است اما مشخص است که جوان ها صمیمیت ویژه ای با او دارند. یکی از جوان ها می گوید که آقا سید سوریه هم بوده، خودش می گوید سید نیست و فقط بچه ها سید صدایش می کنند. می پرسیم واقعا سوریه هم بودی؟ جواب می دهد فرقی ندارد، هرجا که برای انقلاب و اسلام و مسلمین لازم باشد ما سربازی می کنیم، یک روز در سوریه و یک روز در آق قلا. می گوید هرچه بین مردم پخش می شود کمک مردمیست. حاج قدرت می گوید، مسئولیت امداد رسانی اکثر محلات شهر آق قلا را به مجموعه جهادی آذربایجان شرقی سپرده اند و ما هم در حال خدمت هستیم. حاج قدرت و تیم همراهش که ظاهرا عجله دارند حرکت کنند از مردم منطقه که بعضی هایشان از پنجره و طبقه دوم و سوم بسته هایشان را با سبد تجویل می گیرند خداحافظی می کنند، ما هم می خواهیم جدا شویم که حاج قدرت صدایمان می کند، اشاره به آسمان می کند که کم کم هوا دارد تاریک می شود، ما چنان گرم صحبت شده ایم که زمان را فراموش کرده ایم. حاج قدرت می گوید تایک شود مسیر را گم می کنید، برق شمال شهر قطع شده و شهر چاله و جوی زیاد دارد.

از طرفی مارهای سمی هم به خاطر بالا آمدن آب و نفوذ به لانه هایشان داخل آب آمده اند و دیروز پنج، شش نفر را هم زده اند. بر می گدیم و سوار تراکتور امدادرسانان جهادی می شویم تا برگردیم، حالا دیگر هوا تاریک شده باید از مردم جدا شد. در تاریکی برمی گردیم اما نور امید با همه ناملایمتی ها در دل مردم سیل زده روشن است.