زلال مثل سید رضا
زلال مثل سید رضا

عصر روز ۵شنبه بود که دوستی تماس گرفت، صدایش می لرزید! گفت حرف از یک سید بود همینطوری دلم گرفت دستم رفت به گوشی تلفن تا حالی بپرسم!

عصر تبریز: عصر روز ۵شنبه بود که دوستی تماس گرفت، صدایش می لرزید! گفت حرف از یک سید بود همینطوری دلم گرفت دستم رفت به گوشی تلفن تا حالی بپرسم!

نگران شدم اما نه او توان گفتن چیزی را داشت که دلش را آشوب کرده بود و نه من جرأت پرسیدن! یک احوال پرسی کوتاه وخداحافظی، همین!

دقایقی بعد تلفنی دیگر! و جمله کوتاهی دیگر!

پرسید:از سوریه چه خبر؟راسته سیدرضا؟!

کلام به آخر نرسیده علت تماس قبلی را فهمیدم!

من که شوکه شده بودم، چطور باور کنم امین که فردا موعد امتحان کنکورش است وقتی شب وبی خبر از همه جا  تصویر پدرش را با زیر نویس «شانزدهمین شهید مدافع حرم آذربایجانشرقی» در شبکه های مجازی می بیند شوکه نشود! مگر قرار نبود او شب را به امید حضور در امتحان کنکور فردا راحت و بی دردسر سپری کند!

یقین دارم وقتی فارغ التحصیلان مکتب الحسین(ع) دبیرستان سپاه، خبرشهادت دوست و همرزمشان را بشنوند باورشان نخواهد شد سیدرضا به تنهایی سفر کرد ورفتار ساده و بی آلایشش را برای همیشه از آنها دریغ کرد.

سیدرضا مراثی شانزدهمین شهید مدافع حرم استان آذربایجان شرقی ازاولین دانش آموخته های مکتب الحسین(ع) بود.همان دبیرستانی که تاکنون حدود ۱۴ شهید هدیه اسلام و میهن کرده است، سید داستان ما صمیمی و شوخ طبع،ساده و بی آلایش بود به یک معنا زلال مثل آب! به راحتی انس می گرفت با اینکه معاون هماهنگ کننده تیپ امام زمان(عج) بود اما مثل یک بسیجی ساده  رفتارمی کرد حتی برخی از دوستان نزدیکش تا مدتها ازمسئولیت وی خبر نداشتند به گواهی و شهادت روحانی همرزمش در جبهه های سوریه نیز جوانان سوری عاشق تواضع،محبت و شوخ طبعی او شده بودند.

از زمانی که دانش آموز دبیرستان بود در جبهه های حق علیه باطل رفت آمد داشت.یک سالی می شد که بازنشسته شده بود اما مگر کسی که عاشق شهادت باشد می تواند آرام و قرار داشته باشد.مصداق این جمله سردار سلیمانی بود که «برای پیدا کردن شهادت کوهها و دشتها را می پیمود».

در سومین ماموریتی که برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم رفت در حلب سوریه شهادت را به آغوش کشید وخانوده و دوستانش را برای ابد در حسرت یک لبخند دوباره خود منتظر گذاشت.

نگارنده: سید کمال طباطبایی