قهر فرهنگی مسؤولان با هنر در تبریز!
قهر فرهنگی مسؤولان با هنر در تبریز!
در روزگاری که ماهانه و سالانه در تهران، اصفهان، مشهد و شیراز شاهد افتتاح سالن‌های نمایش و سالن‌های مجهز و به‌روز سینما هستیم، تبریز همچنان در قهر فرهنگی هنری است و ظاهراً هیچ مسؤول و نهادی هم نمی‌خواهد به این قهر پایان دهد.

عصر: اگر در تبریز زندگی کنید و اهل هنر باشید یا مخاطب آن، سینماها و سالن‌های نمایشی این شهر را خواهید دید که به‌شدت به ذوق می‌زند!

در روزگاری که ماهانه و سالانه در تهران، اصفهان، مشهد و شیراز شاهد افتتاح سالن‌های نمایش و سالن‌های مجهز و به‌روز سینما هستیم، تبریز همچنان در قهر فرهنگی هنری است و ظاهراً هیچ مسؤول و نهادی هم نمی‌خواهد به این قهر پایان دهد.

روزی نیست که خبر نشست خبری ،سینمایی فلان فیلم با حضور عوامل و بازیگران در کلان‌شهرهایی غیر تبریز ایران برگزار نشود، یا روزی نیست که خورشید بدون اکران مردمی فیلم … با حضور بازیگران و عوامل در پردیس سینمایی… غروب کند و تبریز همچنان در غروب سینمایی‌اش به‌سر می‌برد.

ماشین زمان یا سینما؟ اگر از سینمایی‌ها و اهالی هنر در مورد ورود سیاست‌مداران به سینما و هنر بپرسید قطعاً لبخند را روی لب‌هایشان خواهید خشکانید. چرا که تصور درآوردن کت و شلوار از تن و ژست‌ها و حس‌های سینمایی گرفتن برخی رجال اصلاً قابل قبول و باور نیست.

اما باید شهرداران را از این داستان و قاعده جدا دانست، بله امروزه دیگر شهردارها را در طبقه رجال سیاسی جای نمی‌دهند و قطعاً که از شهردار بازیگر و فیلمنامه‌نویس و کارگردان و منشی صحنه و … هم در نمی‌آید.

پرده اول: تبریز زمستان ۱۳۴۸
بعد از اینکه از کافه بیرون آمد مسیر کوچه را تلو‌تلو خوران طی می‌کرد، سرش را بلند کرد و به تابلو سینما سعدی نگاهی انداخت. اه نه حوصله فیلم‌های «بزن بهادری» و شلوغ کاری را نداشت مسیر دیگری را در پیش گرفت تا چشمش را باز کرد خودش را جلوی سینما آسیا دید. آره این خوبه، خوراک خودش است اصلاً. آن هم چه فیلمی، داخل سالن دود گرفته و شیک سینما شد. رنگ قهوه‌ایی فضا از گیجی‌اش کمی‌کم می‌کرد. بلیطی را که خریده بود دست مسؤولش داد داخل سینما شد. صندلی‌های قرمز و سقفی سفید و آکتوری که کمی بعد با آن کت و شلوار کلاه لبه‌دار روی پرده ظاهر خواهد شد تا تیزی به‌دست انتقام خواهرش را بگیرد.
بوی سیگار سینه اش را تنگ کرده بود، مرد لال چراغ قوه به دستی، کمکش کرد تا روی صندلی اش بنشیند، فیلم شروع شد، قیصر آمد.

پرده دوم: تبریز اواخر پاییز ۱۳۹۵
با رفقا و بچه ها قرار گذاشته بودند روز اول اکران همگی با هم به سینما بروند فیلم را ببینند و سلفی هایشان را هم بگیرند همین هفته قبل بود که در فضای مجازی سلفی های مردم تهران و مشهد و شیراز و اصفهان را با بازیگران سینما در روز اول اکران در سینماهای این شهرها را دیده بودند قلقلک شان آمده بود. فضای قهوه ایی سالن سینما و بویی که از فیلم فارسی ها و آکتور های سال های دور سینمای ایران به جا مانده بود.

چند نفر در سینما با پوسترهایی که از سی سال قبل بخاطر اینکه کسی حال نداشت آنها را از در و دیوار سینما بکند و به روز کند، عکس یادگاری و سلفی می‌گرفتند. اطمینانی که در چهره شان بود نشان می‌داد شاید زیر عکس‌هایشان بنویسند من و هامون همین ۱۳۶۸ یهویی.

فیلم کم کم داشت شروع می شد و مردم با همهمه برای دیدن آقای سوپر استارشان وارد سالن سینما شدند. مرد کر و لال بدون چراغ قوه حضار را سرجایشان می نشاندند. فیلم شروع شد و آقای سوپر استار روی پرده ظاهر شد. سلام بمبئی.

سلام تبریز، تبریز بی سینما، تبریزی که برخلاف شهرهایی همچون تهران، شیراز، اصفهان و مشهد که هر سال شاهد افتتاح پردیس‌هایی سینمایی هستند و تئاترهایش رونق گرفته‌اند، بخاطر بی‌علاقه بودن مسوولینش به سینما کماکان مردمش با فردین و بهروز که روی صندلی های سینماهایش جا مانده اند فروشنده و سلام بمبئی می بینند.

پرده آخر : ماشین آقای مدیر در ترافیک روبه‌روی سینما ۲۹ بهمن ایستاد. کسی چه می‌داند ؟ شاید وقتی نگاهش به تابلو سر در سینما افتاد و لبخند زد در دلش نگفته باشد که یادش بخیر ، انگار همین دیروز بود، چه بزن بزنی!

شاید بسیاری از شما مدیران، تئاتر، سینما و اساساً هنر را دوست ندارید اما بدانید که سینما هم شما را دوست ندارد!

به راستی نکند تبریز با همین سینماها و تماشاخانه ها به استقبال ٢٠١٨ برود؟
نگارنده مهرداد خردمند