به گزارش عصرتبریز، درست سی ساعت قبل از سال تحویل امسال حاشیه اتوبان پاسداران تبریز شاهد فریادهای دختری بود که از رهگذران پر شتاب کمک میخواست. صدای «سوختم سوختم» تنها یک کلمه ساده نبود، فریادهای بی اختیاری بود که کوههای سرخاب تبریز را به رعشه انداخت.
معصومه آخرین قربانی اسیدپاشی سال گذشته است که تنها یک روز قبل از نوروز امسال توسط خواستگار سابق خود اسیدپاشی شد.
بعد از سمیه، زیور، آمنه، مرضیه، سیما و… این بار نوبت معصومه بود. دختر ۲۶ سالهای که مثل بیشتر ماجراهای اسیدپاشی سالهای اخیر توسط خواستگار سابق خود آسیب دیده است.
هر چند خبر کوتاه «اسیدپاشی در اتوبان پاسداران تبریز» در هیاهوی شب عید گم شد و از یادها رفت ولی برای خانواده معصومه این تنها یک خبر کوتاه و گذرا نبود. درد و داغی بود که معصومهی زیبا را روزها روی تخت بخش سوختگی بیمارستان سوانح و سوختگی تبریز خوابانده است.
روایت برادر
برادر معصومه با اشاره به سابقه آشنایی معصومه با فرد اسیدپاش میگوید: چند ماه پیش معصومه با محمد آشنا شده بود که بعد از مدت کوتاهی از خواهرم خواستگاری کرد. وقتی موضوع را با ما در میان گذاشت با تحقیقاتی که در مورد محمد انجام دادیم متوجه شدیم سابقه خوبی ندارد و حرف و حدیثهای زیادی راجع به او میگفتند. حتی متوجه شدیم به دلیل جرم و محکومیت های متعدد قبلا به زندان هم رفته است.
او ادامه میدهد: وقتی اینها را برای معصومه تعریف کردم به طور کلی از ازدواج با او منصرف شد و به او جواب منفی داد. ولی محمد عقب نشینی نکرد و باز هم به سراغ خواهرم میآمد. هر چند من این موضوع را بعد از ماجرای اسیدپاشی از زبان معصومه شنیدم و میگوید نمیخواسته من به سراغ محمد بروم و دعوایی شکل بگیرد.
برادر معصومه میگوید: ولی انگار آزار و اذیتهای محمد تمامی نداشته و بالاخره یک روز قبل از عید نوروز امسال زهر خود را ریخت. محمد مقابل خانهمان سد راه معصومه میشود و با تهدید و زور خواهرم را سوار بر خودرو شخصیاش کرده و وارد اتوبان پاسداران میشود.
روایت مادر
مادر معصومه با یادآوری روز حادثه بیتابانه میگوید: معصومه کوچکترین فرزند من است. ساعت ۱۲ ظهر بیست و هشتمین روز اسفند سال گذشته بود. به رسم خوش یمنی و تازه شدن سال قرار بود برای خرید با معصومه به بازار برویم. من به دلیل پا دردی که دارم آرام آرام پله های خانه را پایین میآمدم تا به کوچه برسم و معصومه جوانِ من با سرعت از پله ها پایین رفت. ولی وقتی به کوچه رسیدم خبری از دخترم نبود. انگار پرواز کرده و رفته بود.
او ادامه میدهد: دل نگران شدم. با تلفن همراهش تماس گرفتم. جواب داد. با گریه گفت:« مامان محمد جلوی در موهای منو کشیده و با زور سوار ماشین خودش کرد و گفت میخواد با من حرف بزنه»
مادر معصومه با گریه روایت می کند: ولی بعد از آن روز دخترم به جای خانه سر از بیمارستان در آورد. چشمهای زیبای دخترم آسیب دیده و هر دو چشم اش پیوند قرنیه شده است که پزشک معالجش گفته هفته بعد چشمانش را باز می کند تا تاثیر عمل مشخص شود. اسید به طور کلی صورت اش را سوزانده است. بخشهایی از دستانش و قسمتی از سینهاش هم با اسید آسیب دیده است.
مادر معصومه موهای حنا زدهاش را زیر روسری مرتب میکند و گوشه چادر را روی چشمان نمناکش میکشد و میگوید: این دختر چشم و چراغ من بود. تهتغاری خانهام بود. کمک کنید تا حق دخترم پایمال نشده و آن اسیدپاش تاوان این کار را ببیند. شاید محمد فکر کرده چون دخترم پدر ندارد می تواند با او چنین کاری کند.
شاید مادر معصومه نمیداند که طبق قانون فعلی اسید پاشی که از سال ۱۳۳۷ تصویب شده فقط به مواد سوزاننده اشاره شده و اشد مجازات برای اسیدپاشان پنج تا ۱۰ سال در نظر گرفته شده است.
روایت معصومه
درد دارد. درد زخمها امانش را بریده و به سختی میتواند صحبت کند. تا به امروز چهار بار به اتاق عمل رفته است. چند بار هم برای عمل پیوند چشمانش به بیمارستان دیگری انتقال داده شده و دوباره برگشته به همین بیمارستان. سفیدی دستان کشیدهاش نشان میدهد دختری که با این چهرهی آسیب دیده در یک بعد از ظهر بهاری روی تخت بیمارستان سینا خوابیده، چه صورت خوشرنگی داشته است.
معصومه می گوید: تا سوم راهنمایی درس خواندم و بعد از آن به سمت کارهای هنری مختلف علاقمند شدم. در بیست سالگی ازدواج کردم و خیلی زود و در کمتر از دو ماه بعد از ازدواج که متوجه مشکلات و اعتیاد همسرم شدم طلاق گرفتم. پس از آن در یک آرایشگاه مشغول به کار شدم. تا اینکه چند ماه پیش با محمد آشنا شدم. از من خواستگاری کرد ولی با تحقیقات خانواده ام متوجه شدم که او آدم خوش سابقه ای نیست. با ترسی که از ازدواج گذشتهام داشتم، این بار دیگر نمیخواستم دوباره با چنین فردی ازدواج کنم و دوست داشتم یک زندگی معمولی و با آرامش را تجربه کنم. به همین دلیل به محمد پاسخ منفی دادم. ولی او دست بردار نبود. در این مدت مدام پیام میفرستاد و من به هیچ کدام جواب نمیدادم. تا اینکه این اتفاق رخ داد.
او ادامه میدهد: مقابل در خانه منتظر مادرم بودم تا بیاید و برای خرید شب عید به بازار برویم که محمد سر راهم سبز شد. با زور مرا به داخل خودرو شخصیاش هل داد و گفت فقط میخواهم حرف بزنیم. وارد اتوبان پاسداران شد. دوباره تقاضای ازدواج اش را مطرح کرد و من باز هم پاسخ منفی دادم. در یک حرکت ناگهانی از زیر صندلی چیزی در آورد و روی صورتم پاشید. سوختم. سینه و صورتم میسوخت. فریاد زدم. ولی او دست بر نمیداشت و این بار از زیر لباسش یک قمه در آورد و میخواست انگشتانم را قطع کند که الان جای خراش آن روی انگشتانم مانده است. بعد مرا از ماشین به حاشیه اتوبان پرت کرد.
درد امتداد دارد
به گفته خانواده معصومه، حتی پس از انتقال او به بیمارستان باز هم محمد دست بردار نبوده و حتی تا پشت درهای بخش سوختگی بیمارستان هم آمده و ادعا داشته بالاخره معصومه را می کُشد . چند ساعت بعد از اسیدپاشی با ردیابی های پلیسی محمد دستگیر میشود. هر چند هنوز هم دست از سر این خانواده برنداشته و با تلفنهای گاه و بی گاه خانواده معصومه را تهدید می کند و میگوید به زودی از زندان بیرون آمده و دوباره روی بقیه خانواده هم اسید میپاشد. ادعایی که فایل ضبط شده آن روی گوشی برادر معصومه همچنان موجود است.
شاید از بداقبالی معصومه باشد که خبر ویرانی زندگیاش در روزهای شلوغ پیش از عید نوروز فراموش شد تا هیچ مسئول و مقام مهمی به یاد نیاورد دختری جوان، بیگناه و معصومانه در تاریکی چشمانش گوشهای از شهر هنوز هم نفس میکشد. هزینه های بیمارستان، عمل های متعدد و… آنقدر زیاد است که برادر کارگر معصومه که حالا مدتهاست به خاطر خواهرش سرکار نرفته، نمیتواند به تنهایی از پس تقبل آنها بر آید. در این بین تنها فعالان مدنی و فعالان حوزه زنان در این روزها یاریگر معصومه بودهاند.
خانواده معصومه از تماسهای مکرر رسانههای خارج از کشور خبر میدهند که آنها هیچ کدام از این تماسها را پاسخ نمیدهند و مادر پیر معصومه میگوید: من سواد ندارم ولی میدانم که مسلمانم و ایرانی. اگر قرار باشد کسی به فریاد من و دخترم برسد، حتما از هموطنان و مسئولان کشور خودم است.
به گفته انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی هیچ آمار دقیقی از تعداد قربانیان اسیدپاشی در ایران در دست نیست.
انتهای پیام/
- خبرنگار: سحر فکردار