عصرتبریز، مهدی نعلبندی: نوزدهم و بیستم شهریور یادروز دو عزیزی است که نامشان با جمعه گره خورده است. اولی یادروز آیت الله سید محمود طالقانی اولین امام جمعه تهران و دومی یادروز شهید سید اسدالله مدنی دومین شهید محراب انقلاب اسلامی. و عجیب این که تبریز اولین و دومین امام جمعه شهید را تقدیم انقلاب کرد. یکی محققی فرزانه بود و یکی عالمی اخلاقی و صاحب سوز و نفس. و هر دو ماندگارند در حافظه تاریخی مردم.
شهید طالقانی تلاش بسیار کرد جوانهایی را که ایدئولوژیشان تند و خشن بود با امام آشتی دهد. و نشد. نشد چون دیگر خبری از حنیف نژاد و بدیع زادگان و سعید محسن نبود. آنها حداقل آدم فرستادند نجف که شاید امام تاییدشان کند. حتی خبری از خسرو گلسرخی هم نبود. به جای آنها موسی خیابانی و مسعود رجوی میداندار بودند که حتی زن گرفتنشان هم ایدئولوژیک بود. ولی شهید طالقانی برای ماندن آنها در زیر خیمه انقلاب هم حریص بود. حریص علیکم بالمومنین رئوف رحیم.
و شهیدان مدنی و قاضی. روزهای سخت و پرتلاطم تولد جمهوری اسلامی و حضور درهمِ همه در همه جا. در آشفته بازاری که نه انقلابیش مارک داشت و نه ضد انقلابش. و وقتی یکی ترور می شد نمی شد فهمید از کجا خورده ایم تا وقتی که یا مجاهدین خلق بیانیه می داند یا فرقان. عمر انقلاب، عمر یک نوزاد بود و آنها که پای انقلاب ایستادند، پای همه چیزش ایستادند و به بهای جان.
آقای مدنی و آقای قاضی دو امام جمعه تبریز بودند که با هم بودند. و برخی آتش آوردند تا معرکه ای بیارایند و میان این دو سید را به هم بزنند. کمی هم آتششان قر گرفت اما نشد. و هر دو شهید شدند. یکی پیش تر و یکی پس از او. یکی در بازگشت از محراب جمعه و یکی در محراب. و پیشتر زده بودندشان به تیر جفا. حکایت آقای قاضی و بیدآبادی و کمیته ای که بسته شد. یا آن گوسفندها که می گفتند می رود خانه آقا. یا آن کیوسک اول بازار گرجیلر و صورت خیس شهید مدنی. و این که یکی گفته بود دلش لک زده برای یک استکان از خون مدنی. هر دو شهید شدند. یکی را در سرش تپانچه خالی کردند و یکی را در محراب منفجر کردند. ولی یاد هر دو عزیز است برای تبریزی ها. و ماندگارند.
آن روزها گذشت و سه نفر آمدند تبریز. سه عالم جلیل القدر. دو نفرشان را خدا بیامرزاد و یکی را خدایش حفظ کناد. و گذشت و رسیدیم به یومنا هذا.
امام جمعه بودن در تبریز سخت است. بعد از قاضی و مدنی امام جمعه بودن سخت است. امام جمعه هایی که یکی محرابش در مسجد شعبان بود و یکی در مسجد شکلی. می گویند شهید مدنی یک روز به محافظش گفت دلش کباب می خواهد و رفتند خریدند و آوردند برای آقا. آقا بو کرد و گفت بدهید پاسدارها بخورند من نفسم ادب شد. سخت است امام جمعه بودن در تبریز.
بعد از شهید مدنی، تبریز فقط به خواب آن روزها خوش بود و هست. امیدوارم آقای آل هاشم سعی کند امام جمعه ای مثل آقای مدنی و آقای قاضی باشد. خبرهای خوبی می شنویم. این که امام جمعه به یک عکاس زنگ می زند و المپیادی ها بین الصلاتینِ جمعه از دست نماینده ولی فقیهشان جایزه می گیرند. و شنیده ام امام جمعه جدید تبریزی ها سعی می کند بین مردم باشد. امیدوارم دوام یابد این کارهای خوب. بگذارید سربسته بگویم چند سالی بود که برخی دلسوزان انقلاب در تبریز، حسرت اردبیل را می خوردند. و این دو ماه و اندی حالشان بهتر است. کمی بهتریم الحمدلله.
و یک چیز دیگر. جلال آل احمد وقتی می رود دیدار امام خمینی می بیند غربزدگی اش روی میز امام است و می گوید « آقا شما هم این خرت و پرتها رو میخونید؟» و امام می فرماید بله. یا امام موسی صدر با آن قبای سینه کفتری می رود دیدن جلال و حکایت دیدارش با جلال از زبان سیمین دانشور شنیدنی می شود. یا رهبر انقلاب مینشیند پای حرف سینماگر و ادیب و شاعر این کشور. و یا پیغمبر که قرآن بر او نازل شده به ابن مسعود می گوید برایم قرآن بخوان.
آقای آل هاشم ببخشید راحت حرف می زنم. احساس راحتی میکنم. سر شوخی را خودتان باز کرده اید و گر نه ما کجا و همسخنی با رب البیت جمعه کجا.
امیدوارم هوای شهر بهتر شود. تبریز با «شهر اولین ها» و «جهانشهر» خواندنها حالش خوب نمی شود. گفت یا شلاق نخورده ای یا شماره نمیدانی. جهانشهر که می گویند کم کمش یعنی شانگهای که مسیر گجیل تا دانشسرایش اتوبانی هشت بانده است. تبریز با دلجویی از اهالی دلگرفته و رنجور و عزلت نشین فرهنگش خوب می شود. گویا حال شهر دارد بهتر می شود. جوانترها با دیدن امام جمعه شان آب دهانشان قلمبه نمی شود در گلو و به سینه شان فشار نمی آید و فشارشان نمی افتد. و این خوب است. آدم را یاد نماز جمعه های اول انقلاب می اندازد.
آقای آل هاشم !
شما را به خدا مثل آقای خامنه ای باشید.
ممنونم.
انتهای پیام/