عصرتبریز –کتایون حمیدی: لیله الرغائب به نخستین شب جمعه ماه رجب گفته می شود به طوریکه در آموزههای اسلامی آمده است که در این شب فرشتگان بر زمین نزول میکنند تا رحمت الهی را به جامعه بشری عرضه کنند.
نخستین پنجشنبه ماه رجب اعمال مخصوص به خود را دارد ولی نکته قابل توجه در این روز، فرهنگ و آداب متفاوت ایران اسلامی برای این روز مبارک است که زیباییاش را دوچندان میکند و تبریز یکی از شهرهایی است که برای این شب آداب مخصوص به خود را دارد و بیش از آنکه امشب را شب آرزوها بدانند، از آن به عنوان عید رفتگان و عید نوعروسان یاد میکنند.
همانطور که اشاره شد در استان آذربایجانشرقی این روز را بیشتر به عید رفتگان و عید تازهعروسان میخوانند و مردم در این روز امور روزمره خود را کنار گذاشته و به آرامستانها مراجعه کرده و یادی از عزیزان از دست رفته خود میکنند و همچنین برای تازه عروسان حلوا برده میشود که داخل ظرف حلوا یک قطعه طلا به عنوان هدیه برای نوعروس گذاشته میشود به طوریکه آیین رغایب که به جشن آرزوها نیز موسوم است در اکثر مناطق آذربایجان رواج داشته و به اسم «رغییب» و یا «اولوللر بایرامی» یا «عید مردگان» نامیده میشود.
این آیین ویژه همه ساله از نخستین ساعات پنجشنبه اول ماه رجب و با حضور بستگان بر سر مزار نزدیکان و با خیرات کردن خرما و حلوای مخصوص آمرزش درگذشتگان آغاز میشود. البته سنت پخت حلوا در این روز خاص همچون گذشته انجام میپذیرد و هر چند که در شیوه پخت تغییراتی حاصل شده ولی سنت زیارت اهل قبور و پخش حلوای طبخ شده بر سر مزار افراد از دیگر جنبههای برجسته این سنت است که کماکان همانند گذشته مرسوم است و امسال زیبایی تقارن عید مردگان با فرارسیدن بهار طبیعت و عید زندگان دوچندان شده است تا به خود برگردیم و آرزوی آمرزش برای خود نیز بکنیم.
با توجه به اینکه تبریز دارای چندین آرامستان محلی است؛ طبق روال هر سال یکی از آنها را برای تهیه گزارش انتخاب کردم از کثرت جمعیت و ترافیک ورود به داخل محوطه مزارستان به کندی انجام میگرفت. مردم با حلواهای پخته شده از زائران مزارها پذیرایی میکردند. از مادر روی ویلچر تا کودک دو ساله دست در دست مادرش هر کدام به سمت قبری می رفتند که پاره تنشان در آن دفن شده است.
یک شمع، یک شیشه گلاب و خرما و حلوا کل پذیرایی مردگان از میهمانان بود. از بین قبور عبور می کردم و تاریخ و طلوع و غروبشان را خواندم و به راستی چه فاصله کوتاهی است بین طلوع تا غروب یک انسان.
زن جوانی کنار یک قبر توجهم را به خود جلب کرد؛ زنی که کنار قبر همدم خود نشسته و برای به خاک سپردن تمام آرزوهای خود و یارش میگریست. آن طرفتر پدر و مادر پیری را دیدم که مات و مبهوت به قبر دختر، داماد و نوه کوچکشان خیره شده بودند که روزی قرار بود آرزوهای آنها را برآورده کنند. سرم را چرخاندم دختر یازده، دوازده سالهای را دیدم که کنار قبر مادر خود نشسته و گلایه از نبودنش میکرد و یا تازه دامادی را دیدم که دست نوعروس خود را گرفته و سر مزار پدرش آورده بود.
به راستی قبرستان پر از قصههای ناگفته و آرزوهای به خاک سپرده شده است. در بین مزارها از دکتر، مهندس، پرفسور گرفته تا قالیباف و کارگر ساختمانی و حتی خبرنگار میتوان پیدا کرد که روزی در این کره خاکی آرزوهایی برای خود داشتند.
مگر میشود به آرامستان آمد و سری به گلزار شهدای آن نزد! به آن سمت خیره شدم، به سمتی که قهرمانان پاک خوابیده بودند، قهرمانانی که آرزوهای دنیوی خود را کنار گذاشته و با یک آرزوی مشترک آن هم دفاع از وطن تا پای جان رفتند؛ جوانانی که مابین تاریخ ولادت و تاریخ وفاتشان، فاصله کوتاهی داشت ولی از آن فرصت کوتاه بیشترین بهره را برده و رفتند.
از دور پدر و مادر کهنسالی را دیدم که با یک شاخه گل روی مزار شهدا آنها را یاد کرده و با خرما و حلوا زائران مزار شهدا را پذیرایی میکردند. مادر و پدری که بعد از یک گفتوگوی کوتاه متوجه شدم ٣۵ سال از نبود محمدعلی خود ناله زدهاند و همه شهدا را تک پسرشان میدانستند.
امشب قیمت هر کدام از ما در نگاه اهل آسمان محک میخورد و امشب شب آینه گرفتن روی قلبمان است.
اولین شب جمعه رجب را شب آرزوها نام نهادهاند و به من فرصتی دادهاند تا خودم را در آینه نگاه خدا به تماشا بنشینم تا دیر نشده قیمت قلبم را در نگاه اهل آسمان بفهمم تا اگر خدا را و حرارت آغوشش را آرزوی حقیقی دلم ندیدم بترسم و به دنبال درمان دلم به راه بیفتم.
اما رجب با اولین شب جمعهاش بارانی از طبابت خدا را نازل خواهد کرد باید بیندیشیم اگر امشب تمنای آسمان اولین تمنای حقیقی دل من نیست حتماً دلم بیمار است و باید برای آن درمان بخواهم.