مستجاب، معدن مهربانی/گزارشی از زندگی کوتاه اما پر برکت یک جوان پرتلاش دهه هفتاد
مستجاب، معدن مهربانی/گزارشی از زندگی کوتاه اما پر برکت یک جوان پرتلاش دهه هفتاد
همه چیز خوب پیش می رفت تا بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه و برگشت از سربازی شروع پرده دیگری از نمایش زندگی برای مستجاب باشد؛ پیشرفت و رسیدن به هدفها و بلندپروازی های جوانی و نوجوانی و ادامه مسیر درستی که در پیش گرفته بود؛ اما زندگی همیشه به مراد دل آدم نمی چرخد!!

عصر تبریز- بالاخره بلوک ۵۰ را پیدا می‌کنم. دنبال نشانی یک جوان می گردم. می‌گویند انسان بزرگی بود با درد و رنج فراوان.
دنبال شماره قطعه و ردیف به این سو و آن سو می روم. این نشانی منزل، می دانستم کمک چندانی به من نمی کند. نه اتاق شخصی اش را به من می نمایاند و نه کتاب هایی را که خوانده نشانم می‌دهد. به ردیف ۸ می رسم، بله خودش است.

مستجاب…. نشانی اش را درست آمده ام. تاریخ تولدش ۲۰ مرداد ۱۳۵۲ و تاریخ جای گرفتن درخانه ابدی ۲۱ مرداد ۱۳۹۰.

دنبال بیشتر دانستن هستم که به دو بیت شعر بر روی سنگ قبر می رسم:

مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد     کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم            لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

برادرش می‌گوید: « عاشق این شعر بود و همیشه آن را می خواند. ۳۸ سال زمان کمی است برای یافتن حقیقت در این دنیای فانی اما می‌گویند چون دنبال حقیقت بود آرامش یافت آنهم در اوج درد و بی قراری. »

مستجاب دو سه سال بیشتر نداشت که از روستای مشک آباد هشترود به تبریز می‌آیند؛ دو برادر، چهارخواهر، پدری که کارگر بود و مادری خانه دار. خردسالی و شیطنت کودکانه و جنب و جوش و هیجان آن دوران تنها یک نمونه اش انداختن قورباغه در دیگ آبگوشت بود تا بزرگتر ها بدانند که نباید بچه را دعوا کنند.
زبرو زرنگ بود و از همان ابتدا فعال. عضو انجمن اسلامی مدرسه بود؛ عضو پایگاه مسجد و عاشق قرآن خواندن.

مستجاب احمدیان

خواهرش معتقد است: « مستجاب با قرآن عجین شده بود؛ قرآن مستجاب را بنده خاص خدا کرد و واقعاً پشت و پناهش بود. خدا همیشه به برادرم نظر داشت. از دوران کودکی مهربان بود و عاشق کمک کردن. روحیه کمک کردن در دوران نوجوانی اش را با یاد دادن درس به بچه های فامیل، می دیدیم. تودار و صبور بود و دل کسی را نمی شکست.»

مستجاب فعال و درسخوان، کم کم خودش را برای کنکور آماده می‌کرد؛ بالاخره شب بیداری ها و فرمول نویسی ها و معادله حل کردن ها روی کاغذهای کاهی او را دانشجوی دانشکده ریاضی دانشگاه تبریز کرد.

کسی نمی‌داند چه شد که این دانشجوی ورودی ۷۲ یک سال بعد تغییر رشته داد. چنانچه باز هم کسی نمی داند که چه شد مستجاب دوباره به رشته اصلی خود ریاضی کاربردی برگشت. فقط شنیده اند که مستجاب در این باره گفته: «تغییر رشته زندگی مرا متحول کرد.»

برادر مستجاب روحیه مبارزه طلبی و سخت‌کوشی او با مشکلات را دلیل بازگشت به رشته ریاضی می داند.
مستجاب پسر ارشد خانواده، دردانه مادربزرگ و پدر و مادر و حتی عزیز یک فامیل سنتی بود. اهل کار بود و تمرکزش شدیدا روی درس. او با برنامه ریزی جلو می رفت و به

قول خواهرش که می گوید: « از همان دوران دبیرستان می دانستیم رسیدن به مرتبه های بلند درفکرش نقش بسته. می‌دانستیم دوست دارد پله های ترقی را یکی یکی با تلاش و اراده اش بالا برود اما تصورش را نمی کردیم که ممکن است هر لحظه بزرگترین و سخت ترین مشکل سر راهش سبز شود . »

خواهرش از ته دل آهی می کشد و اینطور ادامه می‌دهد: « مستجاب اعتماد به نفس خیلی بالایی داشت، البته نه کاذب. عزت نفسش ستودنی بود. بنظرم او حتی به نماینده مجلس شدن هم فکر می کرد. »

در این مورد برادر مستجاب هم با خواهرش هم عقیده است و ابراز می‌کند: « مستجاب حتی دلش می خواست روزی یک حزب مستقل سیاسی به پا کند. مستجاب بلند پرواز بود. »

به یاد نوشته دوست مستجاب بر روی کتابش می افتم: « مستجاب عبد صالح پروردگار بود. پرواز او به بلندای آسمانها، با روحی سرشار از بزرگی و وسعت دریایی بود. »
دلم می‌خواهد از مستجاب بیشتر بشنوم و بدانم. چرا این جوان دهه هفتادی اینقدر محبوب دلها شده که در تشییع پیکرش بیشتر مسئولان شهر حضور داشتند؟ این جوان چه کرده است که عبد صالح پروردگارش شده؟

مستجاب با وجود تفاوت های مذهبی واعتقادی اش اما همیشه احترام پدر و مادر و همه خانواده‌ و فامیل رابجا می آورد. خواهرش می گوید: « اگر کسی دل مستجاب را می شکست یا کسی ضربه ای به او می زد فقط خدا را توکل می کرد و می گفت: الله ها توکل… حق توکل … و چون همیشه به اهداف بالایی فکر می کرد تنگ نظری ها و حسادت ها را متحمل می شد و صبوری می‌کرد. با همه، رفتارش با ملایمت و طمانینه بود. »

مستجاب انگار همیشه توکلش به خدا بود و این توکل به خدا حتی در سخت ترین امتحان الهی هم با او همراه. چطور که نزدیک ترین دوستش دکتر مصطفی اعرج اینطور بیان می کند: « مستجاب تا آخرین لحظه عمرش شاکر خدایش بودو همیشه می گفت: الله ها چوخ شکراولسون ، الله بیزی بتردولاندیریر… »

مسیر اصلی زندگی مستجاب در دانشگاه و فعالیت هایش در انجمن اسلامی دانشگاه در سال های ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۸ شکل می گیرد. او در دانشکده ریاضی تبریز انجمن علمی ریاضی را دایر می کند. اتاق کامپیوتر برای دانشکده راه اندازی و با سماجت تمام ۱۰ عدد کامپیوتر از رئیس وقت دانشگاه برای آنجا اخذ و چندین دوره آموزش کامپیوتر در آن سالها با کمک دوستان هم انجمنی اش برگزارمی کند.

وی ازفعالان انجمن اسلامی مرکزی دانشگاه تبریز و هیئت مکتب الشهدای انجمن بود. در طول دوره تحصیل اساتید همه از او راضی بودند. استعداد و هنر مستجاب جذب اطرافیانش بود. مستجاب به تمام معنا، نمونه یک دانشجوی مسلمان و پرتلاش بود. او به مسائل سیاسی کشور نیزحساس و خود را به عنوان یک دانشجوی مسئول و موظف می دید.

ناامیدی در راه است…

همه چیز خوب پیش می رفت تا بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه و برگشت از سربازی شروع پرده دیگری از نمایش زندگی برای مستجاب باشد؛ پیشرفت و رسیدن به هدفها و بلندپروازی های جوانی و نوجوانی و ادامه مسیر درستی که در پیش گرفته بود؛ اما زندگی همیشه به مراد دل آدم نمی چرخد!!

هنوز سه ماه از آموزش سربازی تمام نشده بود که علائم سرماخوردگی او را راهی بیمارستان ارتش تهران می کند. آزمایشات اولیه در همان ابتدا مشخص می کند که مستجاب بیمار است آن هم شدید….

او فورا از تهران با یکی از دوستان دوران دانشگاهش تماس می‌گیرد. ماجرا را از زبان همان دوست می‌شنوم؛ دکتر اعرج تعریف می‌کند: « مستجاب به من زنگ زد و نتایج یک آزمایش را برایم خواند. چندین بار پرسیدم مستجاب آزمایش برای کیست؟ و اوجواب داد از آشناهاست….

چندین بار پرسیدم مال خودت نیست و او پاسخ منفی داد. من آسوده خاطر و با خیال راحت گفتم سرطان خون دارد، بزودی می میرد.
گوشی تلفن به زمین افتاد، صدای فرد دیگری به گوشم رسید: آقای دکتراین جواب آزمایش خود مستجاب است و من در آن زمان مات و مبهوت ماندم ….» دکتر اعرج حرفش که به اینجا می رسد دیگر نمی تواند جلوی اشک هایش را بگیرد.

کارهای معافیت از سربازی مستجاب در چند روز انجام می گیرد و او به تبریز بازمی‌گردد. خانواده خوشحال از آمدن فرزندشان به مرخصی و فرزند با دلی پر از درد و جسمی پر از ناتوانی و ضعف، کلمه ای از بیماری اش به خانواده نمی گوید. او شرایط خانواده را کاملا درک می کند .

مستجاب آنقدر آهنربای دوستی اش قوی عمل کرده که اطرافش پر از دوستان جان است، پر از کسانی که مهر خودش را به او بازگرداندند. مثل هر بیمار سرطانی ابتدا نا امید از تلاشها و شیمی درمانی است. نا امید از کار بیهوده کردن. شیمی درمانی جواب نمی‌دهد؛ سرطان خون مستجاب از نوع حاد است.

در یکی از شبهای احیاء که در مسجد دانشگاه تبریز برگزار می‌شود مستجاب هم مثل همیشه حضور دارد اما اینبار با تنی بیمار و روحی پر از درد و ناامیدی. روحانی که از تهران برای مراسم آمده دستهای مستجاب را می‌گیرد و برایش دعا می‌کند. در آن شب رحمت و استجابت، خیلی‌ها برایش دعا می کنند.

دکتر اعرج تعریف می‌کند: « همان شب تمام تلاشمان را کردیم تا با دوستان بلیط هواپیما پیدا کنیم. حال مستجاب خیلی وخیم بود. دوستانمان در تهران او را از فرودگاه به بیمارستان شریعتی تهران منتقل می کنند و البته با ملامت و سرزنش پزشکان تهران مواجه می‌شوند که چرا حالا این بیمار را آورده اید…!!! احتمال فوت مستجاب همان یکی دو شب در تهران بود اما تا خدا نخواهد، نظر بندگانش حتی اگر بهترین متخصص ها هم باشند، شرط نیست. مستجاب ماند تا برای همه ما ثابت کند که می توان با امید و عشق و ایمان همه چیز را تغییر داد و با سخت ترین مشکلات همچون سرطان هم جنگید. »

کمی بعد از بهبودی، مستجاب به تبریز برمی گردد تا روند درمان بیماری در بیمارستان قاضی ادامه پیدا کند. اما این بار با امیدواری و با روحیه قوی و سرشار از توکل. هزینه های درمان بالا بود اما روح سرشار از محبت مستجاب و ارتباطات استوار و محکم او در دوران دانشجوییش با دوستان و مسئولان دانشگاه آنقدر آنها را شیفته مستجاب کرده بود که همه و همه تلاش کردند تا با کمک خانواده اش هزینه ها پرداخت شود.

دکتر اعرج در این باره می‌گوید: « ارتباط و علقه عاطفی بین ما دوستان و مستجاب آنقدر قوی و محکم بود که احساس می کردیم به وظیفه مان عمل می کنیم؛ دوستی ما از آن دوستی های ناب بود.»

سرطان هدیه ای از جانب خدا

بیماری کم کم او را به یک انسان محبوب وکاملاً توانمند با اعتقادات شدید و ارتباطات فراوان و ناگسستنی تبدیل می کرد.

به قول خواهرش مریضی برایش انگار فقط یک تلنگر بود، تلنگری که بعد ها آن را افتخار و هدیه ای از جانب خدا می دانست که به آن رسیده است. مستجاب برای پیوند مغز استخوان باید به تهران می رفت. شیمی درمانی دیگر برای مستجاب و ماندنش در این دنیای فانی جواب نمی داد.

او هیچ کمکی را که باعث تزلزل وسستی در دین و ایمان و اعتقاداتش شود؛ نمی پذیرفت. دیگر به رفتن فکر نمی کرد، باورش ماندن بود با تمام وجود. خداوند عنایتی باید بکند تا آدم بتواند خوب باشد و حتی خوب بماند. زمینه این عنایت این بود که مستجاب در مقابل حرف ناحق می ایستاد و می گفت: « بیماری من در بدترین حالت هم اگر باشد من به غیر خدا و در مقابل حرف نا حق سرخم نمی کنم. »

در بیمارستان وقتی در تب می سوخت در عالم دیگری بود، صدای تنبورش حال و هوای فضای ناامید و ماتم زده بخش سرطانی بیمارستان را عوض می کرد. علی علی صدا زدن هایش در زمان تزریق ها آن هم از ته دل، درد را از او دور می کرد و شاید حتی شیرین. آن فضا و آن روحیه، کادر بیمارستان و بیماران و پزشکان را مجذوب مستجاب کرده بود.

مستجاب عاشق علی (ع) بود

مستجاب عاشق مولی الموحدین حضرت علی علیه السلام بود و ارادت خاصی به ایشان داشت.
( عشق الیندن یاندی جانیم یا علی سندن مدد )

روی تخت بیمارستان آن هم در پایتخت، دست خالی با آن همه درد که تصورش برای هر شخصی دور از توان ذهنی است، تنها با عشق علی است که تحمل درد برایش آسان می شود. علی علی صدا زدن هایش خانم دکتر جوان متخصص مومن را مجذوب خودش می کند که این بنده صالح خدا چگونه این همه درد را متحمل می شود. عاشقانه های مستجاب آن هم با خدای خود محبتی در دل بانوی جوان می اندازد که او را شیفته و مجذوب بیمارش می‌کند. همان بیماری که پیوند مغز استخوان، رنگی کاملا تیره به چهره اش بخشیده، آنقدر که حتی برادرش در ملاقات با او دربیمارستان تهران او را نمی شناسد؛ اما این تیرگی ظاهری چهره، مانع از دیده شدن نورانیت درونی اش نمی شود.

بقول دوست مستجاب، این عبد صالح خدا که هیچ انسانی در طول حیاتش به اندازه گل از او نرنجید، حتی در بستر بیماری و در بدترین شرایط جسمی می‌تواند عالم را عاشق کند. مستجاب دیگر هرگز تا لحظه مرگش ناامیدی را نشناخت و حس نکرد .

شروع دوباره زندگی

بعد از عمل پیوند سال ۱۳۸۳ مستجاب ازدواج می کند. نقش همسر ایشان در ایجاد انگیزه و تقویت اعتقادی و امیدواری مستجاب کاملا مشهود است.
مستجاب در سازمان ملی جوانان شروع به کار می کند اما همچنان به اهداف بلند و والا می اندیشد همچون ایجاد کلینیکی به نام هیراد برای کمک به ترک اعتیاد جوانان؛ این کار را با دکتر مجیدی انجام می دهند و همزمان به فکر گرفتن مجوزی برای تاسیس موسسه ای چون پژواک طاهر برای کمک به بیماران سرطانی هم استانی اش است. او با کمک همسر و چندین تن از پزشکان متخصص و مسئولان شهری بالاخره در سال ۱۳۸۷ موفق به این کار می‌شود. مستجاب تمام تلاشش را برای کمک به بیماران سرطانی و کسانی که همدردشان بود، می کند. حتی عوارض پیوند و زخم هایی که بر روی جان و تنش پیدا می‌شود مانعی برای تلاش او در این راه نیست.

 

مدیرعامل انجمن خیریه حمایت از بیماران سرطانی پژواک طاهر، آرزو می‌کند تا به شکرانه بازگشت سلامتی اش خادم بیماران سرطانی شود. او به وجود مرکزی که درد و آلام بیماران را کاهش ‌دهد، تحقق می بخشد؛ چرا که خدا پشتش بود؛ چرا که همه هدفش قرب الهی بود و او آنقدر قوی و محکم از امتحان بیرون آمد که خداوند او را محبوب دلها می کند .

درباره او چه می گویند؟

دکتر شکور اکبرنژاد رئیس اسبق شورای اسلامی شهر تبریز که از پزشکان مجرب شهر تبریز است و دوستی چندین ساله ای با مستجاب داشت، می گوید: « این انسان نمادی از یک خداشناس واقعی بود. به تمام مخلوقات الهی ارزش و احترام قائل بود. اصلا به فکر خودش نبود و هدفش خدمت به خلق بود. برای همین هم در قلب ها جا باز کرده بود. »
دکتر اکبرنژاد اینطور ادامه می‌دهد: « اهل احساسات نبود که روی باورها و ایدئولوژی با کسی قهر کند یا آشتی بلکه دنبال حقیقت بود. انسانی هم که دنبال حقیقت باشد آرامش پیدا می کند. »

حرف آخر برادر در مورد مستجاب: « برادرم بیماری را هدیه ای از طرف خدا می‌دانست برای همین هم همیشه این شعر را می خواند:
مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش ناخوش است
او قبول کرده بود که بیماری‌اش امتحان الهی است. سال آخراز زندگی اش با وجود دردهای زیاد دیگر دارو و مسکن مصرف نمی کرد. نمی خواست اثر درد را که هدیه ای الهی برایش بود با چند قرص ناچیز از بین ببرد. »

دکتر اعرج که عاشق خنده های مستجاب بود و دوستی اش را با وی کمیاب عنوان می‌کند با اندوه و ناراحتی از نبودن مستجاب می‌گوید: « بودن و یا نبودن ماها چندان فرقی نمی‌کند اما مستجاب کسی شد که بودنش منشاء فایده بود. آدم باورش نمی‌شود کسی که خود بیمار است و به کمک نیاز دارد باعث خیر و برکت برای خیلی از انسانها شود. در حرفش نفوذ بود چون از ته دل می آمد. او کمپلکسی از مشکلات جدی مختلف بود که فقط اعتقاد سالم و توکل حقیقی به خداوند کمکش کرد درست تصمیم بگیرد. او خودش را حقیقتا به خدا سپرده بود وخداوند او را در بدترین شرایط درد و رنج به جلو می‌برد، او شکر مطلق بود؛ حیف شد که رفت. »

و خواهر مستجاب حرف آخرش همان روز آخر مستجاب است: « لحظات آخر در بیمارستان همچنان می‌توانستم امید را در چشمانش بخوانم، امید به ماندن… »
قطرات اشک امانش نمی دهد اما ادامه می‌دهد: « صبح جمعه ما را برای همیشه ترک کرد. »

دکتراعرج دو خاطره از آن شب برایم تعریف می کند: « لحظه ای که مستجاب احیا می شده یکی از دوستانش او را در خواب می بیند. از مستجاب که در بیمارستان خوابیده می‌پرسد چه خبر، چطوری؟ و مستجاب جواب می دهد: تا چند دقیقه قبل خیلی ناراحت بودم اما الان خیلی راحتم.

چند شب بعد از فوت مستجاب به خواب یکی دیگر از دوستانش می آید: یک طرف دریای بزرگ آبی و طرف دیگر جنگلی فوق العاده زیبا. مستجاب دوان دوان و شاد می رفت و من به دنبالش. پرسیدم: سن یرییممیردین، به نولدی؟

مستجاب: چوخ راحات اولموشام. اوطرفده هش خبر یوخدی. هر نمنه وار بوردادی. بوراچوخ گوزلدی. هامیز دورون گلین بو طرفه. »

پرده آخر

نماز مستجاب را خواندند. خیلی‌ها بودند؛ از شهردار و اعضای شورای شهر تا مسئولان استانداری و فرمانداری و دانشگاهی و پزشکان. از هر دو طیف سیاسی هم بودند چه اصولگرا و چه اصلاح طلب؛ چون همه به او احترام می گذاشتند. همه با او وداع کردند. حتی آن بیمار سرطانی که مستجاب به خاطر گرفتن کمک مالی برایش با تن زخمی و رنجور و ناتوان چندین طبقه را بالا رفته بود تا فرجی برای جان بیماری شود .
و به قول فرینوش اکبرزاده روزنامه‌نگار شهرمان که برایش چنین نوشت:
« سالها درد کشید، جنگید، گفت، ثابت کرد …
ثابت کرد سرطان هم حریف قدری نیست، وقتی عشق تکثیر می‌شود. »

مستجاب معدن جذب دوستی ها بود. معدن ولخرجی در مهربانی. معدن امید و صبوری و استقامت. معدن بندگی و خلوص نیت و توکل بر الله… و چقدر زیبا این عبد صالح پروردگار از خود نام خوش به یادگار گذاشت.

مستجاب احمدیان

روحش شاد و یادش گرامی
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آن است که نامش به نکویی نبرند

  • خبرنگار: نفیسه انصاری دین