پای عشق و احساس را به رمان های نوجوان باز کنیم
پای عشق و احساس را به رمان های نوجوان باز کنیم
یک نویسنده کودک و نوجوان گفت: نوجوان ما با عشق غریبه نیست بخصوص در حال حاضر که دسترسی به احساس‌ها حداقل در فضای مجازی به سهولت امکان‌پذیر شده است به نظر من نویسندگان توانایی این را دارند در قالب رمان به احساس‌ بها و غنا بدهند.

به گزارش عصرتبریز، در حوزه رمان‌نویسی کودک و نوجوان حسین قربانزاده خیاوی نام شناخته شده‌ای نیست اما نزدیک به دو دهه کار فرهنگی و ادبی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشگین‌شهر، اردبیل و تبریز بی‌شک او را قادر ساخته است به شناخت مناسب از کودک و نوجوان دست پیدا کند. این نویسنده امسال جایزه اول جشنواره انقلاب را با رمان «روی خط ماه» به دست آورد و با چاپ دو رمان «روی سیم تار» و «آب و زنجیر» ـ برنده جایزه ادبی امیرحسین فردی است ـ نام خود را در مرکز توجه قرار داد. حسین قربانزاده خیاوی را در حوزه ادبیات داستانی، بومی‌نویس معرفی می‌کنند خود نیز بومی‌نویسی را در وضعیت نابسامان کتاب کشور نیاز نوجوان‌ ایرانی می‌شناسد.

با بومی‌نویسی چه اتفاقی در حوزه ادبیات داستانی بخصوص ادبیات کودک و نوجوان رخ می‌دهد؟

ما ادبیات داستانی را از کشورهای دیگر آموخته‌ایم اما برخی از آموزه‌ها را یا درست متوجه نشده‌ایم یا آگاهانه بی‌خیالش هستیم، نویسندگان کشورهای صاحب نام در عرصه ادبیات داستانی، بومی‌نویس‌های قهار و توانایی هستند آن‌ها با بومی نویسی در دراز مدت به خواسته‌های خود دست یافته‌اند، طراحی و پیکربندی اتحاد قابل اعتنا و محکم در سایه آشنایی نوجوان‌ها با یکدیگر تنها نمونه‌ای از دستاوردهای بومی نویسی بوده است. هر رمان می‌تواند یک زندگی ناشناخته یا متفاوت را به زندگی‌های دیگر پیوند بزند، همزاد پنداری، آشنایی، پیدا شدن حس مشترک برای غلبه بر مشکل به مرور زمان نوجوان‌ها را قادر می‌سازد توان درک و شناخت را در خود گسترش دهند و به هماهنگی و تعامل دست پیدا کنند، شناخت تفاوت‌ها، آشنایی با توانایی‌ها را هم به دنبال دارد و نوعی حس قدرت مشترک را به وجود می‌آورد.

چگونه حس قدرت مشترک به وجود می‌آید؟

نگاه کنید ما کشوری پهناور با اقلیم‌های متفاوت هستیم وقتی در رمان من نوجوان با برف و کوهستان و سرمای استخوان‌سوز درگیر است در رمان دیگر نوجوان مبارزه‌اش با موج‌های دریاست، رمان بومی دیگر نوجوان همین کشور را در حال رویارویی با کویر سوزان و طوفان شن به تصویر می‌کشد و رمان دیگری نوجوان‌ها را می‌برد به قعر جنگل‌های مرطوب و انبوه، هر نوجوان خود را در مواجهه با طبیعت دیگر ناتوان می‌بیند و مبارزه در زیست بوم متفاوت برایش سخت یا ناممکن جلوه می‌کند ولی وقتی می‌بیند نوجوانی درست مثل خودش قدرت مقابله و کسب موفقیت در شرایط خاص و حاد اقلیم خود را دارد نوجوان‌ها در کنار هم توانایی را لمس می‌کنند، این را حس قدرت مشترک می‌نامم.

نویسندگان خارجی به چنین جایگاهی رسیده‌اند؟

در خوانش کتاب‌های ترجمه بخصوص کتاب‌های حوزه ادبیات کودک و نوجوان همواره به این موضوع فکر کرده‌ام، کودک توانا در اسکی روی برف را در کنار کودک ماهر در موج‌سواری دیده‌ام چقدر این دو در مواجه با هم تضاد داشته‌اند و عاقبت در دوستی با هم به حس قدرت مشترک رسیده‌اند. از منظر نویسنده‌ و فیلم‌سازهای خارجی فراوان شاهد چنین آثار هنری بوده‌ایم، یک حس لذت از کنار هم بودن. این لذت حس اتحاد، قدرت مشترک، امنیت و در نهایت آسایش را هم درون خود دارد. نوجوان با خود می‌گوید اگر من در کوهستان و اسکی روی برف ضعف دارم و چه بسا بیمناک هستم دوست و هم‌وطنم توانایی آن را دارد که با قدرت و مهارت در کوهستان اسکی کند، این هم‌پوشانی قدرت و توانایی در نهایت به آسایش و آرامش خیال منجر می‌شود، نویسندگان خارجی به خوبی این ویژگی را درک کرده‌اند، برای من ایرانی که تنها به بخش کوچکی از آثار به مدد ترجمه و چاپ دسنرسی دارم تنوع آثار شگفت‌انگیز است، ما در کشور خود با خلاء بزرگی در بومی‌نویسی روبرو هستیم.

بسیار جالب است، پس ما با بومی‌نویسی به نوعی می‌توانیم حس قدرت و آرامش را در کل کشور به وجود آوریم.

ادبیات و هنر چنین توانایی را دارد، قبل از ما این مسیر مسافرانی داشته که به مقصد هم رسیده‌اند. در حال حاضر کمتر کسی است کتاب، قدرت مطالعه و ادبیات داستانی را در شکل‌گیری زندگی آرام و توام با آسایش را منکر شود. البته حس قدرت و آرامش بعد از عنصر آشنایی، لذت از آگاهی و شناخت داشته‌های کشور بروز می‌کند اما دیرپاست و مدت‌های مدید مردم را قادر می‌سازد امید به زندگی بالایی داشته باشند. مقوله‌هایی که عنوان کردم یعنی شناخت و آگاهی و آشنایی با داشته‌ها هم ارزشی همسان با حس مشترک قدرت دارند و بسیار حائز اهمیت هستند.

شما در چهار رمان آب و زنجیر، روی سیم تار، رد انگشت‌های اصلی و برگ رقصان، فضاهای متفاوتی از مشگین‌شهر را نشان می‌دهید، زادگاهتان چه اندازه پتانسیل حضور در رمان‌های مختلف را دارد؟

در رمان‌های «بچه‌های حمام عدل» و «صلیب سلمان» هم در فضاهای بکر مشگین‌شهر نفس کشیده‌ام. مشگین‌شهر مکان‌های فوق‌العاده برای این‌که رمانی در آن اتفاق بیفتد بسیار دارد، در رمان‌‌های «بیداری آیقار» و «راز روزنه» سنگ افراشته‌های هفت‌هزار ساله شهریئری نه تنها مشگین‌شهر بلکه دنیا را نجات می‌دهند، هنوز مکان‌های زیادی هستند که می‌تواند اتفاق‌های داستانی در آن‌ها رخ بدهد، هر گوشه این شهر را می‌نگرم رمانی در خود نهفته دارد.

پس با این اوصاف هم‌چنان خواننده رمان‌های دیگری در فضاهای مختلف مشگین‌شهر خواهیم بود!

به این حرف خیلی علاقه دارم، «درست جایی که ایستاده‌اید مرکز دنیا محسوب می‌شود!» برای من مشگین‌شهر مرکز دنیاست، همه چیز در این شهر وجود دارد، از اسطوره‌های هشت هزار ساله، گور دخمه‌های اورارتوها، قلعه‌ها، مکان‌های رازآلود، تاریخ کهن، باورها و افسانه ها همه و همه می‌توانند سوژه رمانی مهیج باشند هم‌چنین امکان رشد و تجلی نوجوانی بی‌باک و متخصص در هنر انیمیشن که می‌تواند از باغ‌های میوه «وله‌زیر» و «موئیل» برود به دوسلدورف آلمان و یک تنه با نوجوان‌های متعصب ضد مسلمان در بیفتد. مشگین‌شهر یک مجموعه کامل است از سنت و تجدد، مرحله گذر را در شهر هنوز می‌توان به وضوح دید با دستاورد و سازه‌های تازه که دارند شهر را مجبور به پوست‌اندازی می‌کنند، حتی به زور.

در رمان «روی سیم تار» با یک بازگشت مواجه هستیم از تهران به مشگین‌شهر، شهر پدری شخصیت نوجوان که گرفتار ترس از مرگ است، چرا برای غلبه بر این ترس میلاد را برده‌اید نوک پرتگاه در قلعه قهقهه؟

قلعه قهقهه محلی برای رهایی میلاد از پنجه ترس نیست بلکه محلی است که او با واقعیت عریان ترس روبرو می‌شود، این نوع ترس شباهتی به ترس در ترک موتور و ویراژ جنون‌آمیز در خیابان‌های تهران ندارد، ترسی بسیار قدرتمند و آشکار است راه غلبه هم به همان اندازه آشکار است و قابل تکیه، که ننه‌منظر سرشار زندگی نشان می‌دهد. رمان به نوعی شناخت مرگ را میان جمع کثیر خانواده آسان و میسر نشان می‌دهد و سه نسل را کنار هم درگیر می‌کند مطمئن هستم در این صورت قدرت غلبه بر هر سختی وجود دارد، حتی مرگ.

نوجوان تا چه اندازه باید با مرگ آشنا باشد؟

به همان اندازه که باید با عشق آشنا باشد، ترس و عشق دو حلقه مفقوده ادبیات داستانی ما در حوزه کودک و نوجوان است، نویسنده‌های کشورمان در هر دو زمینه با احتیاط عمل می‌کنند و نوجوان‌های ما اصلا این احتیاط را نمی‌پسندند. هیچ نوجوانی با مفهوم مرگ ناآشنا نیست، با چالش خودکشی هم آشناست و چه بسا به آن فکر هم کرده است هم‌چنان که عشق را مزمزه می‌کند حتی اگر نفهمد و نشناسد و نویسنده‌های ما هیچ خوراک خوانشی در این دو مقوله پیش روی مخاطب خود نمی‌گذارد، نوجوان ایرانی این دو را در آثار ترجمه جستجو می‌کند و البته می‌یابد، نویسنده ایرانی در حیطه ادبیات کودک و نوجوان ناتوان از تصویرسازی ظریف لحظه‌های عشق و دوستداری یا ترس و وحشت‌های غریب و آشنا نیست.

منظورتان از وحشت‌های غریب و آشنا چیست؟

نوجوان‌ها مشتاق خوانش اثر در ژانر وحشت هستند کمتر کتابی از سوی نویسندگان ایران به این نیاز پاسخ می‌گوید ما می‌توانیم رمان‌های وحشت اساطیری در اماکن تاریخی خود بنویسیم، در محل‌هایی که نوجوان‌های ما با آن‌ها آشناست، چرا موجودات فضایی در همین شهر ما سرو کله‌شان پیدا نشود؟ چرا کودک و نوجوان ما به مبارزه با آن‌ها نپردازد؟ آیا کودک و نوجوان ما ناتوان از مبارزه با یک غول و یا هیولای سرزده از دل تاریخ یا یک فضایی است؟ چرا قلعه‌های ما سرشار از وهم و خیال نباشند؟ چرا عشق را از دل تاریخ و از میان روایت‌های عاشقانه معروف نیاوریم و به زندگی مدرن فعلی گره نزنیم؟ من در رمان «رد انگشت‌های اصلی» روایت عاشقانه اصلی و کرم را به زندگی یک دختر و پسر در بدو انقلاب وارد کرده‌ام، حتم بدانیم نوجوان هم عشق را می‌شناسد هم خواهان ترس و وحشت‌ و هیجان است و هم پیچیدگی‌ها را می‌فهمد.

گفتن از پیچیدگی برای نوجوان ضرورت دارد؟

به نظرم حتما، نزدیک دو دهه آشنایی و معاشرت با نوجوان‌ها این باور را در من شکل داده و تقویت کرده که بدجور نوجوان‌ها را دست‌کم گرفته‌ایم نوجوان‌ها از نحوه برخورد ما گله‌مند هستند، گاه حالشان از رفتار به دور از شناخت ما به هم می‌خورد. نوجوان‌هایی را می‌شناسم که کتاب‌خوان خوبی هستند ولی از سهل و ساده بودن رمان‌های داخلی اظهار تاسف و بیزاری می‌کنند، نوجوان‌ها دوست ندارند دنیای آن‌ها را ساده و شفاف تصور کنیم آن‌ها به نوعی مرموز و دور از ذهن بودن را دوست دارند در کتاب‌های مخصوص آن‌ها هم باید همواره به این پیچیدگی نظر داشته باشیم، هیچ وقت دوست ندارم نوجوان‌ها و سطح فهم و برداشت آن‌ها را دست‌کم بگیرم. ناشر و منتقدها رمان‌هایم را بزرگ‌سال قلمداد کرده‌اند اما من برای نوجوان‌ها می‌نویسم اعتقاد دارم آن‌ها استحقاقش را دارند.

به عشق هم اشاره کردید، این مهم چگونه در رمان‌های نوجوان ما نمود و ظهور پیدا می‌کند؟

گاه ظهور پیدا نمی‌کند، نویسنده ایرانی می‌داند جایی ناچار است ترمز قلم را بکشد،‌ این درست لحظه‌ای است که مخاطب نوجوان می‌خواهد قدری بیشتر بخواند اما سطرهای بعد عاری از آن حسی است که نوجوان می‌خواهد، سطرهایی که نوجوان در رمان‌های ترجمه می‌یابد و حس‌هایی که حتی از سطرهای با احتیاط ترجمه شده دریافت می‌کند. یکی از دلایل روی آوردن نوجوان ما به رمان‌های ترجمه همین است. نوجوان ما با عشق غریبه نیست بخصوص در حال حاضر که دسترسی به احساس‌ها حداقل در فضای مجازی به سهولت امکان‌پذیر شده است به نظر من نویسندگان توانایی این را دارند در قالب رمان به احساس‌ها بها و غنا بدهند. در تمام رمان‌ها با این‌که شخصیت اصلی‌ام پسر است ولی دختری قدرتمند حضور دارد با درک عمیق نسبت به هم که به مرور زمان شکل گرفته و گسترش یافته است.

تبریک مجدد بخاطر چاپ کتاب‌ها و با امید خوانش رمان‌هایی متفاوت از شما.

همیشه کلمه متفاوت نوعی دلهره است ولی ارزشش را دارد که بخاطرش تلاش کنیم.